بچه كه بودم |
||
بچه كه بودم .... از جريمه هاي نانوشته كه بگذريم ... سمنو و ساعت و سيب و سكه و سلام و سكوت و صداي بهار هفت سين سفرهي من بود... . بچه كه بودم .... دلم براي آن كلاغ پير مي سوخت كه آخر هيچ قصه يي به خانه نميرسيد ... . بچه كه بودم... تنها ترس ساده ام اين بود كه سه شنبه شب آخر سال باران بيايد ... . بچه كه بودم .... آسمان آرزو آبي و كوچه ي كوتاه مان پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود |
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |